این مطلب کمی طولانیه و چیزای باحالی قراره توش ذکر شه.
شنبه ظهر آقامون اومد دل کویر دنبالم که یذره باهم باشیم. اول دم دانشگاه وایساده بودم و منتظر طرف، که یکی از اون اکیپ ترم بالایی ها به اسم آبیه من و دید و هی با ماشین بالا و پایین می رفت و خودنمایی می کرد. دوستم که اومد رفتیم یه دوری زدیم و باز اومدیم دم دانشگاه. این آبیه ما رو دید چشمش گرد شد. رفت دور زد باز برگشت و تابلو عینکش و زد بالا و سرش و آورد جلو دقیق تو ماشین و نگاه کرد که یوقت اشتباه ندیده باشه...
ظهر ریاضی 2 داشتم. می خواستم برم خونه اما به اصرار سی و آقایی تصمیم گرفتم نرم. سی گفت بذار من برم به استاد بگم تصادف کرده نمی تونه بیاد. آقا خلاصه رفت. سر راه پی رو می بینه و جریان و تعریف می کنه. پی هم گفت که سی جان تصادف خیلی ضایع بازیه لااقل چیز دیگه بگو اما گوش نکرد که نکرد. خلاصه گذشت و شب به فی اس ام اس دادم که چه خبر ریاضی ؟
گفت: " آره استاد از شی پرسیده کی کجاست ؟ شی هم گفته که صبح سر کلاس استاتیک بوده. فی که می رسه سر کلاس از اونم می پرسه و فی میگه انگار حالش خوب نبوده. شی هم می خنده و میگه استاد خواسته بپیچونه اما با ما هماهنگ نکرده !!!! "
خیلی بهم برخورد. اصلا به شی چه مربوط که دخالت کنه ؟ من اگه نخوام برم باید به همه بگم علتش چیه ؟
دوشنبه با پی رفتیم پیش استاد و براش گفتم که آره تصادف کرده بودم، بچه ها جوسازی کردن و من و پیش شما خراب کردن و من ظهر تصادف کردم نه صبح. استاد هم گفت: " شما مثل دخترای من هستین، من واقعا نگران شدم چون سی با یه حال بد و هراسان اومد. اول همه استادا خندیدن اما بعد که حالش و دیدن همه باور کردن. منم اینقدر نگران بودم اصلا نتونستم درس بدم. سی گفته تو به خاطر کلاس من اومدی و اینجوری شده، بعدا فهمیدم که استاتیک هم داشتی. اگه می خوای نیای نیا اما چرا دروغ ؟ من جدا اذیت شدم "
آقا خلاصه استاد و رله کردم. بعد پی گفتش که راست میگه بیچاره سی اون روز چون دوییده بود خیلی استرسی بود.
سر کلاس بعدازظهر هم شی رو به خاطر زیرآب زنیش تحویل نگرفتیم و رفتیم یه جا دیگه نشستیم. این عادتشه. دفعه ی اولش نبود که زیرآب می زد.
* کی
دوست جونم قابلی نداشت.تو که منو خوب میشناسی من بازیگر خوبیم