شناوران در آب

کی، پی و سی هستیم.سه دوست که لقب دانشجو به ما داده اند. در دانشگاهی نرسیده به کویر مشغول علم آموزی هستیم. اینجاهمه چیز درهم است

شناوران در آب

کی، پی و سی هستیم.سه دوست که لقب دانشجو به ما داده اند. در دانشگاهی نرسیده به کویر مشغول علم آموزی هستیم. اینجاهمه چیز درهم است

چهاردهمیش

امروز ظهر با بچه ها رفتیم آفتابگردون که هم رستورانه و هم کافی شاپ و هم سوپر مارکت و خلاصه چند منظوره ازش استفاده میشه. من بودم و کی و سی و می و شی !!!! یسری خرت و پرت خوردیم و کلی هم راجع به پسرا و دخترای اونجا غیبت کردیم ! شی رفت از صاحب مغازه واسه سیب زمینی سرخ شده ش چنگال بگیره، مرده داشت جارو می کرد، تا شی بهش گفت چنگال یک دفعه مرده از پشتش چنگال داد بهش !!!  شی یهو برگشت گفت : " از کجا آوردیش ؟؟؟؟؟  " فقط من این صحنه رو دیدم و خندیدم. بعد که شی اومد طرف میز دید من متوجه صحنه شدم گفت : " دیدی از کجاش درآورد ؟؟؟؟؟  " خلاصه ناراحت نباشین چون استفاده ش نکرد !!!!

می تعریف می کرد که دیشب اشتباهی شماره ی دایی ش و گرفته، دایی ه هم این شماره رو نداشته !!! هیچی آقا شروع کرده زنگ زدن و اس دادن جهت دوستی  این دوست منم دیده طرف نشناخته و با لحن منظوردار حرف می زده دیگه روش نشده معرفی کنه ...  حالا نکته ی جالب و بدش اینه که آقا متاهل تشریف دارن  !!!!! هرکس یه پیشنهادی بهش داد. یکی گفت بگو بهش، یکی گفت جواب نده، یکی گفت بده یه دختر دیگه جواب بده، آخرم من پیشنهاد دادم که بده یه پسر حرف بزنه بگه خانومم دیشب اشتباهی شماره ی شما رو گرفته تا شر بخوابه !!!!

اونجا کی یکی از هم محله هاشون و دید اما انگار خون به مغزش نرسید یادش رفت سلام کنه و هی خودخوری می کنه که بد شد و زشت شد و این حرفا 

دم آفتابگردون هم یه شاسی بلند با 3 عدد آقا و یک بی ام دبلیو با چندین آقا منتظرمون بودن اما ما بر همگان پشت کردیم و به سمت دانشگاه راهی شدیم !!!!!!

تو مسیر گویا یه آقای بلیز سبز دنبالمون بود که بچه ها تا از حراست رد شدیم و رفتیم تو محوطه دانشگاه هی می گفتن طرف ول هم نمی کنه و این حرفا، من تقریبا جدا از بقیه بودم و نه آقا سبزه رو دیدم و نه در جریان حرفای بچه ها بودم به صورت دقیق. سر یه دوراهی از می جدا شدیم و گویا همین حین آقا سبزه از ما زده بود جلو. می که رفت برگشتم گفتم: " حالا این بلیز سبزه کیه ؟؟؟؟؟  " که یهو همه زدن زیر خنده. حالا نگو طرف دو قدم از ما جلوتر بوده و شنیده . چیکار کنم خوب شد دیگه  !!!!!

بعدشم رفتیم سر کلاس و یسری هم اونجا داستان داشتیم. استاد دیر کرده بود یکی از همکلاسی ها که بهش میگن حاجی ( مومن و تیپ مثبت ) رفته بود دنبالش. استاد اومد و رفتیم دانشکده انسانی دوربین های نقشه برداری و شاخص و تراز و کلی بند و بساط دیگه گرفتیم و رفتیم پشت دانشگاه ترازیابی. حالا مثلا ما اینارو نقشه برداری 1 پاس کردیم، حالا نقشه برداری تکمیلی هم باز باید انجام بدیم  !!! در حین عملیات هم چشمتون روز بد نبینه جفت پا رفتم تو گل و لای و حسابی کفش و شلوارم گلی شد  البته آبیه یه چیزی بهم داد که باهاش پاکشون کنم  و البته تیکه انداخت که مهندس شدن یه بهایی داره که باید پرداخته شه 

کار ترازیابی هم که تموم شد خسته و نالان رفتیم وسایل و تحویل بدیم که دیدیم بستن و رفتن. مثل لشکر شکست خورده وسط راهرو نشستیم ! داشتیم می مردیم از خستگی. ترم های پیش می رفتیم با گروه پسرا که لااقل این سه پایه و میر و این وسایل سنگین و حمل کنن اما این دفعه ...

هیچی دیگه تحویل دادیم و رفتیم. برتون و آبیه و سفیده و کلوچه و اشانتیون تاریخ و ز_خوشگله و خ_خوشگله و همه و همه تو این کلاس هستن 

این داستان ادامه هم داره اما باشه پست بعدی !


* پی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد